سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جدال تدبیر را ویران کند . [نهج البلاغه]
آسمونه آبی
نه نه ادم نمیشوم
  • نویسنده : آسمونه آبی:: 84/12/9:: 12:36 صبح
  •  

    اینجا الان ستاره ها انقدر چشمک می زنند که باورم نمی شود تنها در چنین شبی نشسته ام. و من تنها زیر نور چشمک ستاره ها برای تو می نویسم. و به صدای تو می اندیشم و به خستگی جاری در کلامت و شادم که می دانم این حرف ها را تنها من می شنوم. چون می دانم هیچ گاه ، هیچ کس از تو کلامی جز به مهر و به اینسان نشنیده است. گیج شنیدن توام.  گیج پرسه زدن تو و در این میان با من کلام راندنت.

    نه... نه... آدم نمی‌شوم

    با «نه» شنیدن از تو که من کم نمی‌شوم!
    مجنون‌نمـــای مــردم عالم نمی‌شوم

     

    این اوّلیـــن خطای تو، حوّای سنگ‌دل
    پنداشــــتی بدون تو آدم نمی‌شوم

     

    بعداز تو ای خزان‌زده دیگر برای هر
    شب‌بوی تشنه‌لب‌شده شبنم نمی‌شوم

     

    دلخور نشو عزیز! از این خُلقِ بی‌خیال
    گفتم که بی تو پاپیِ خُلقم نمی‌شوم


    آه ای نگاه‌های تماشـــا، خداوکیل!
    علّاف چشم‌هـــای شما هم نمی‌شوم

    بگذار صـادقـانه بگـویـم بدون تو
    هر کار می کنم... نه... نه... آدم نمی‌شوم

     

    خدایا چگونه زیستن را به من بیاموز خود چگونه مردن را خواهم اموخت

    ......................................... 

     گویا باز درآسمان نیلگون خبرهایی است ...
    قلب تپنده ئ آسمان به غرش در می آید و آذرخش می زند.
    ابرهایی که در سوز و گداز خورشید سوزان به سر می بردند , بغض در گلویشان گیر می کند , سپس به گریه ...
    وجود آسمان نیلگون مالامال از ابرهای تیره , پوشانده می شود.
    به کجا پناه برم؟ به کدامین جا؟ زمین ها همه به آب سرشته اند...از پل های شکسته ئ قلبم گذری می کنم و به یک سو پناه می برم , اما ... آدی انگار من اسیر این مخمصه ام !
    کم کم نور از ستیغ کوه بلند به چشمانم راه می یابد . آن نور ...  نور خدایی و روشنایی حقیقی است ... رد پای نور را دنبال میکنم تا راهی به سوی هستی ام بجویم. او آنجاست !

    تمام لحظه ها را یکی یکی گشته ام اما ... نمی دانم کفش های کودکی ام را کجا جا گذاشته ام ...امروز به دنبال خاطرات فردا  و فردا به دنبال امروز ....

    آن شب که بی ستاره ترین ماه، در محاق...
    تنها نشست روی صف سیم ها کلاغ
     
    شب بسته بود پلک اتاقی که روزها
    می شد شنید از لبش آوازهای داغ
     
    هر روز پشت پنجره غوغای تازه بود
    از آرزوی خفته در آواز آن اتاق...
     
    آن شب کلاغ خیرهء یک پنجره نشست
    تنها به این امید که روشن شود چراغ

     

     

     

     

     

    آری آغاز دوست داشتن است ، گرچه پایان راه ناپیداست

     

    به نام او که از اویم



    خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن
    ز غمهای دگر غیر از غم عشقت رها کن
    تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
    شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن


    خدایا بی پناهم ز تو جز تو نخواهم
    اگر عشقت گناه است ببین غرق گناهم
    دو دست دعا فرا برده ام به سوی آسمانها
    که تا پر کشم به بال غمت رها در کهکشانها


    چو نیلوفر عاشقانه چونان می پیچم به پای تو
    که سر تا پا بشکفد گل ز هر بندم در هوای تو
    به دست یاری اگر که نگیری تو دست دلم را دگر که بگیرد
    به آه و زاری اگر نپذیری شکسته دلم را دگر که پذیرد




    ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

     

    بریم سر دو کلمه حرف دل :

    می گما این روزا چقدر زود می گذرن ، مثل برق و باد ، میان و می رن ، بدون اینکه حتی اجازه این رو به ما بدن که اومدن و رفنتشون رو حس کنیم .

    می یان و می رن می یایم و می ریم


    ما آدما هم واسه دیگرون دردسریم ها،وقتی می یایم یه دردسر داریم،وقتی هم که می ریم یه دردسر
    با به دنیا اومدنمون یه ایل رو می ذاریم سر کار و با رفتنمونم ...
    ولی خدایی فرق بین اومدن و رفتن ما از زمین تا آسمون ، وقتی می یایم پاک و عاری از هر گناه صاف و ساده ، سبک و بی غل وغش اما وقتی که می خوایم بریم ، سنگین از گناه و ناخالصی ..............
    چند روز پیش داشتم به این فکر می کردم که اگه بمیرم و قرار بشه که بشینم و مرد و مردونه با خدا حرف بزنم یعنی بشینیم پشت میز ، این طرف میز من اون طرف میز خدا ....
    وقتی که داره از من می پرسه :
    خوب پسر جون اولا به دیار باقی خوش آمدی ................
    ثانیا اون پایین مایینا چه خبرا بود ؟
    چی کارا کردی ؟
    دنیا بهت خوش گذشت ؟
    قدر لحظه به لحظه زندگی رو دونستی ؟
    تونستی ازش استفاده کنی ؟
    این همه امانتی که پیشت گذاشتم به دردت خورد ؟
    چی کارشون کردی ؟
    حالا که اومدی پیشم دست پر اومدی یا دست خالی ؟
    و هزار تا سئوال دیگه ............
    من لکنت گرفتم
    سرم رو انداختم پایین

    مات و مبهوت ، گیج و گنگ



    هیچی ندارم که بگم ........

    هیچی حتی یه کلمه ، چقدر سخته که آدم هیچ جوابی نداشته باشه که بده از اون بدتر زمانیه که داره با مهربونی نگات می کنه و باز ازت سئوال می کنه اما باز تو بی جواب فقط نگاش می کنی گیج،گنگ،مات،مبهوت
    غم تو چشای هر دوی ماست
    هم من ، هم خدا..........
    من واسه اینکه آبروی اشرف مخلوقات رو بردم ، واسه اینکه از فرصت هام استفاده نکردم ، واسه اینکه خوشی های دنیا رو فقط واسه خودم خواستم ، واسه اینکه هزارتا راه بود واسه بازگشت ولی بر نگشتم ، واسه اینکه می تونستم دلا رو بدست بیارم اما نیاوردم ، واسه اینکه می تونستم دروغ نگم اما گفتم، واسه اینکه می تونستم گناه نکنم اما کردم، واسه اینکه می تونستم با همه خوب باشم اما نبودم، واسه اینکه می تونستم بهترین باشم اما نخواستم که باشم ..................!!!
    توی اون لحظه حتما به این فکر خواهم کرد که :

    خدایا یه فرصت یه فرصت واسه اینکه جبران کنم ...




    اما واقعا این حرف خنده داره ...
    چون ما آدما خوب خودمون رو می شناسیم ، خوب از ذات خودمون خبر داریم . من مطمئنم که اگه خدا همون لحظه هم به حرفم گوش کنه و یه فرصت دیگه به من بده بازم به کارام ادامه می دم .......
    روز از نو روزی از نو

    اما این دفعه نمی خوام که گناه کنم ، نمی خوام که اشتباه کنم ، نمی خوام که راهم رو گم کنم ، می خوام دست پر برم پیشش ، می خوام که رو سفید برم پیشش ،‌می خوام وقتی داره ازم سئوال می کنه سرم رو بگیرم بالا و جواب بدم ،‌می خوام که خوب باشم اصلا می خوام اونی باشم که خودش می خواد



    نمی خوای شروع کنی ؟
    نکنه بازم داری فکر می کنی از فردا ؟
    نکنه یه وقت بیاد که ببینی از زندگیت هیچی نفهمیدی ؟
    عزیز دلم چشای خوشگلت رو که ببندی و باز کنی می بینی که روزا رفتن و سفیدشون رو رو موهات جا گذاشتن می بینی که یه عمر گذشت و تو هنوزم می گی که وای خداوکیلی از فردا ........
    اما اینو بدون مهربونم
    که تو ارزشت بالاتر از این حرفاس تو لیاقتت خیلی بیشتر از اون چیزی که داری بهش فکر می کنی ، تو لایق همه خوبی ها و زلالی ها و قشنگی ها هستی .
    اما فقط کافیه که دیگه نگی از فردا ... باید همین الان شروع کنی ، شروع کنی که خوب باشی ، خوب بمونی ، پاک شی و پاک بمونی ....
    یادمون باشه که :

    امروز همون فردایی که دیروز انتظارش رو می کشیدیم




    پس همین الان باید تصمیم گرفت آره عزیزم،دلت رو بزن به دریا ، آره از خیس شدن نترس
    اونی که قدم گذاشت تو دریای مهر خدا هیچوقت غرق نمی شه ، هیچوقت دچار طوفان نمی شه ، چون ناخداش خداس ..............
    عشق به خدا عشق ابدیه
    کسی که عاشق خدا می شه یعنی عاشق همه خوبیا شده ...
    خدا هیچ وقت معشوقش رو تنها نمی ذاره ...
    هیچ کس نمی تونه میونه این عاشق و معشوق رو بهم بزنه ...
    وقتی عاشق شدی وقتی دلت رو دو دستی تقدیمش کردی وقتی که قدم گذاشتی تو راه عشقش دیگه تنها نیستی ...
    همیشه باهاته ، همیشه همراهت میاد و هواتو داره ...
    همیشه یه گوش شنواس واسه شنیدن درد دلای کوچیک و بزرگت ....
    آره گلم ، آره مهربونم تو عشق به خدا نه دروغ هست نه دورنگی .....
    فکر کنم خیلی حرف زدم ولی خدایی حرف دل بود خدا کنه به دل مهربونتون نشسته باشه ...



    یاحق

     


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 8505
    بازدید امروز : 14
    بازدید دیروز : 2
    ............. بایگانی.............
    بهار 1387
    زمستان 1386
    بهار 1386
    بهار 1385
    زمستان 1384

    ..........حضور و غیاب ..........
    یــــاهـو
    ........... درباره خودم ..........
    آسمونه آبی
    آسمونه آبی

    .......... لوگوی خودم ........
    آسمونه آبی
    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........